گنجور

 
حکیم نزاری

ساقیا خیز که گل باز به بستان آمد

بلبل مست دگر باره به دستان آمد

می بگردان که برین تشت نگون سار فلک

دم به دم چون قدح دور تو گردان آمد

در چنین دور به بستان رو با خانه میا

تا نگویند که خود باز به زندان آمد

سبزه بر آب روان باز بدان می‌ماند

که خضر باز سوی چشمه حیوان آمد

مرده با خویش عجب نبود اگر وقت بهار

از خروشیدن مرغان سحر خوان آمد

این بخوری ست که بر مجمر عطار افتاد

یا نسیمی ست که از روضه رضوان آمد

روی کُهسار چنان است که کس پندارد

بر سرش برگ گل و لاله چو باران آمد

هر جواهر که بپرورد و نهان کرد فلک

از دل کوه مگر بر زبرِ کان آمد

بعد از این تو سپری پیش نظر قایم دار

برکش از غنچه بادام که پیکان آمد

وقت عیش است در اطراف گلستان که سحاب

راست چون طبع نزاری گهر افشان آمد

 
 
 
عبید زاکانی

یار پیمان شکنم با سر پیمان آمد

دل پر درد مرا نوبت درمان آمد

این چه ماهیست که کاشانهٔ ما روشن کرد

وین چه شمعیست که بازم به شبستان آمد

بخت باز آمد و طالع در دولت بگشاد

[...]

کمال خجندی

دلبرا چشم خوشت آفت مستان آمد

نشنة لعل تو سر چشمه حیوان آمد

پرتوی ز آینه روی جهان آرایت

مطلع حسن و لطافت مه تابان آمد

شمه ای از سر گیسوی عبیر افشانت

[...]

امیرعلیشیر نوایی

در میخانه کزو عقل پریشان آمد

حلقه اش حلقه جمعیت رندان آمد

نخرامد سوی باغ نظرم سرو قدش

که گلش خون دل و خار ز مژگان آمد

بنده پیر مغانم که گدایان درش

[...]

صائب تبریزی

از سفر با رخ افروخته جانان آمد

رفت چون ماه و چو خورشید درخشان آمد

سعیدا

باز تا در چمن آن سرو خرامان آمد

رنگ بر روی گل و فاخته را جان آمد

راست گویم که ورا سرو خطا گفتم کج

نخل عمری است که در صورت انسان آمد

هر که از اصل خود آگاه بود دم نزند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه