دل که چندی از علایق رسته بود
دوش دیدم در کمندی بسته بود
مردم دیده که کرد افشای راز
دیدمش چون دل بخون بنشسته بود
دل که زخمش روی بر بهبود داشت
شکر کز تیر نگاهی خسته بود
زآه من افلاکیان اندر فغان
من گمان کردم که آه آهسته بود
حاجیان را کعبه چون میداد دست
خار راه بادیه گل دسته بود
بر در آن خیمه چون میخم که زلف
بر گلوی جان طنابی بسته بود
گفتمش مشکن دلم ای ترک مست
گفت این دل در ازل بشکسته بود
گفتی آشفته چه شد او را بجوی
کو بزلفم عهد الفت بسته بود
دیدمش در دام ترکی رام دوش
صید وحشی کز کمندت رسته بود
دیدمش فارغ رقید این و آن
زآنکه با حب علی پیوسته بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ابرویش بر ماه طاقی بسته بود
مردمی بر طاق او بنشسته بود
گرچه یک مو بُد گنه کو جسته بود
لیک آن مو در دو دیده رسته بود
نقشبندی نقش خوبی بسته بود
خاطرش با نقش خود پیوسته بود
عاشقی در گوشه ای بنشسته بود
گفت و گو با خویش در پیوسته بود
تا رسیدم خانقه در بسته بود
مرغ هوش از دام سرها رسته بود
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.