گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مطرب به رقص آورده‌ای آن لعبت طناز را

گو زهره بشکن در فلک از رشک امشب ساز را

در بزم اگر تو شاهدی زاهد گذارد زاهدی

آری برقص از بی‌خودی صوفی شاهدباز را

بینند گر آهو بچین از تیر صیدش می‌کنند

در چین و موی او ببین آهوی تیرانداز را

من عاشق آن مهوشم مفتون موی دلکشم

عاشق که رسوا می‌شود پنهان ندارد راز را

آمد به باغ آن گل‌بدن با نغمهٔ صوت حسن

ای گل تو بگریز از چمن بلبل مکش آواز را

بر تربتم روزی بیا از عشق برگو ماجرا

بشنو زهر بندم جدا چون نی همین آواز را

چون شهد ریزد در آن دو لب آشفته نبود بس عجب

خواند اگر کان شکر کس بعد از این شیراز را

دارد عجایب‌ها بسی این عشق سحانگیز ما

صعوه به جنگل می‌درد در دشت او شهباز را

من صید پر بشکسته‌ام در دام عشقت خسته‌ام

چون بند بر پا بسته‌ام امکان کجا پرواز را

در عشقت ای پیمان‌گسل از گریه کی گردم کسل

شب تا سحر با خون دل بیرون کنم غماز را

ای شهسوار لافتی در دام نفسم مبتلا

بر دفع سحر مفتری بگشا کف اعجاز را

 
 
 
سعدی

وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را

ساقی بیار آن جام می، مطرب بزن آن ساز را

امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است

آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را

دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد

[...]

امیرخسرو دهلوی

بهر شکار آمد برون کژ کرده ابر و ناز را

صانع خدایی کاین کمان داد آن شکار انداز را

او می رود جولان کنان وز بهر دیدن هر زمان

جانها همی آید برون، صد عاشق جانباز را

تا کی ز چشم نیکوان بر جان و دل ناوک خورم

[...]

سلمان ساوجی

نقش است هر ساعت ز نو، این دور لعبت باز را

ای لعبت ساقی! بیار، آن جام خم پرداز را

چون تلخ و شوری می‌چشم، باری بده تا در کشم

آن جام نوش انجام را، وان تلخ شور آغاز را

عودی به رغم عاشقان، بنواز یک ره عود را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه