گنجور

 
وحشی بافقی

جنونی داشتم زین پیش بازم آن جنون آمد

مرا تا چون برون آرد که پر غوغا درون آمد

که دارد باطل السحری که بر بازوی جان بندم

که جادوی قدیمی بر سر سحر و فسون آمد

ندانم چون شود انجام مجلس کان حریف افکن

میی افکند در ساغر کزان می بوی خون آمد

سپر انداختیم اینست اگر چین خم ابرو

که زور این کمان از بازوی طاقت فزون آمد

مرا خوانی و من دوری کنم با یک جهان رغبت

چنین باشد بلی‌آن کس که بختش واژگون آمد

مگو وحشی چگونه آمدت این مهر در سینه

همی‌دانم که خوب آمد نمی‌دانم که چون آمد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۲۰۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

زدلسوزان مرا بر سر همین داغ جنون آمد

زخونگرمان به بالینم سرشک لاله گون آمد

نگردد جمع با شیرین زبانی فارغ البالی

به تنگ افتاد شکر تا زبند نی برون آمد

مرا چون لاله داغ خشک مغزی نیست امروزی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

برون از دیده غواص صد دریای خون آمد

که تا یک گوهر ارزنده از دریا برون آمد

زبس دلهای خونین کرده جا در نافه زلفش

عجب نبود گر از آن موی مشکین بوی خون آمد

مگر زلف نژند تو کمند خاطر من شد

[...]

صفایی جندقی

ز ما هفتاد تن یک یک برون آمد

که خاک از خون پاکش لاله گون آمد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه