گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

اگر جانان زدر آید چه اندیشه زجان باشد

که جان در مجلس جانان متاعی رایگان باشد

توئی با طلعت زیبا درون جامه دیبا

که حورا در حریر است و پری در پرنیان باشد

چو خم عمریست در میخانه عشق تو پابرجا

مدامم خون دل در جوش و مهرم در دهان باشد

مبادا که زاسرار دل من چشم غمازم

همان بهتر که راز عشق از مردم نهان باشد

مقام عشق را گفتن نباشد حد من اما

همیدانم که عرشش فرش راه آستان باشد

سری در پای تو کردم مباد آندم که برگردم

روان پایم بسر برنه که مقصود روان باشد

من اندر دجله ی غرقم که بگذشت آب از فرقم

چو پیکانم بدل جا کرد کی بیم از کمان باشد

مرا آن ماه گل رو زینت ایوان بود امشب

که گوید گل ببستانت و مه در آسمان باشد

معلق تریکی کوه و دگر آویزه دلها

همین فرقت زموی فرق تا موی میان باشد

بگفتم تا تنی دارم بود شوقت چو جان در تن

غبار تن هوا بگرفت و شوقم همچنان باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode