گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تو آن نه ای که جفای تو دل بیازارد

هلاکت غم تو جان رفته باز آرد

بدهر چون شب هجر تو نیست پاینده

اگر هزار چو یلدا شب دراز آرد

چه حاجتست باکسیر کاوزرنابست

مسی که آتش عشق تو در گداز آرد

اگر که صرصر عشقت بباغ و دشت وزد

نه سرو کوه که باشد باهتزاز آرد

از آن بدار کند عشق تو سر منصور

که کشتگان تو در حشر سرفراز آرد

بیا و پرده برافکن بتا تو در فرخاز

که سومنات به پیش توبت نماز آرد

مگر مدیح علی مینوشت آشفته

که خامه اش همه اشعار دلنواز آرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

گر از جفای تو روزی دلم بیازارد

کمند شوق کشانم به صلح بازآرد

ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود

اسیر عشق چه تاب شب دراز آرد

دلی عجب نبود گر بسوخت کآتش تیز

[...]

جهان ملک خاتون

اگر کسی خبری زان نگار باز آرد

به جان تو که جهانی بر او نیاز آرد

صبا اگر گذری می کنی به دلبر من

بگو که خاطر من بیش از این نیازارد

دل ضعیف من ار سوخت در غمش چه عجب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه