گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تو آن نه ای که جفای تو دل بیازارد

هلاکت غم تو جان رفته باز آرد

بدهر چون شب هجر تو نیست پاینده

اگر هزار چو یلدا شب دراز آرد

چه حاجتست باکسیر کاوزرنابست

مسی که آتش عشق تو در گداز آرد

اگر که صرصر عشقت بباغ و دشت وزد

نه سرو کوه که باشد باهتزاز آرد

از آن بدار کند عشق تو سر منصور

که کشتگان تو در حشر سرفراز آرد

بیا و پرده برافکن بتا تو در فرخاز

که سومنات به پیش توبت نماز آرد

مگر مدیح علی مینوشت آشفته

که خامه اش همه اشعار دلنواز آرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode