گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خامه تا نقش تو مصور کرد

عشق بر حسن تو نماز آورد

همچو شیطان رجیم شد زازل

هر که بر خاک پات سجده نکرد

با تو زهر مذاب شیرین است

بی تو قند و شکر نشاید خورد

صدف بحر صنع را نازم

کاینچنین گوهر ثمین پرورد

گر زخار مژه نیندیشی

دیده فرشی براه تو گسترد

همه دلها گریخت در مویت

چشم مست تو بسکه عربد کرد

روی دلدار کی عیان بینی

تا نخیزی تو از میان چون گرد

قول ناصح چو باد و عشق آتش

آتشم کی زبان گردد سرد

آدمی کاو نه دوستدار علیست

آدمی روست نی زنست و نه مرد

طایف کعبه بی ولای علی

گو بگرد مقام و رکن مگرد

دل آشفته راست درد دوا

گو بمیرد طبیب از این درد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode