گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خامه تا نقش تو مصور کرد

عشق بر حسن تو نماز آورد

همچو شیطان رجیم شد زازل

هر که بر خاک پات سجده نکرد

با تو زهر مذاب شیرین است

بی تو قند و شکر نشاید خورد

صدف بحر صنع را نازم

کاینچنین گوهر ثمین پرورد

گر زخار مژه نیندیشی

دیده فرشی براه تو گسترد

همه دلها گریخت در مویت

چشم مست تو بسکه عربد کرد

روی دلدار کی عیان بینی

تا نخیزی تو از میان چون گرد

قول ناصح چو باد و عشق آتش

آتشم کی زبان گردد سرد

آدمی کاو نه دوستدار علیست

آدمی روست نی زنست و نه مرد

طایف کعبه بی ولای علی

گو بگرد مقام و رکن مگرد

دل آشفته راست درد دوا

گو بمیرد طبیب از این درد

 
 
 
رودکی

اشتر گرسنه کسیمه برد

کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد

کسایی

نانوردیم و خوار و این نه شگفت

که برِ ورد، خار نیست نورد

مردم اندر خور زمانه شده‌ست

نرد چون شاخ گشت و شاخ چون نرد

عنصری

از تک اسب و بانگ نعرۀ مرد

کوه یر نوف شد هوا پر گرد

مسعود سعد سلمان

شعر سید محمد ناصر

دل من شاد کرد و خرم کرد

شدم از گرمی طبیعی پوست

همچو تشنه که آب باید سرد

بر دل من نشاط رامش یافت

[...]

مشاهدهٔ ۹ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

صدر اسلام زنده گشت و نمرد

گرچه صورت به خاک تیره سپرد

در جهان بزرگ ساخت مکان

هم بخردان گذاشت عالم خرد

پس تو گویی که مرثیت گویش

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۵۸ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه