خون همه آفاق بخوردی و بست نیست
بردی دل و دین همه پروای کست نیست
از شورش اغیار تو را رنجه نشد طبع
تو شکری و باک زشور مگست نیست
تو خود گل نوخیزی و مغرور زحسنی
اندیشه زگلچین و غم از خار و خست نیست
مجنون بفغان است در این قافله لیلا
خوش خفته تو و گوش ببانگ جرست نیست
آئینه ای از زنگ بپرهیز خدا را
آلوده شوی بیم چو زاهل هوست نیست
ای مرغ هما با مگسی چند بپرواز
تو طوطی و هر زاغ و زغن هم قفست نیست
یرغو مبر آشفته تو جز بر در حیدر
زیرا که بجز دست خدا دادرست نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.