کیم من تا توانم دهر زد از هستی به درگاهت
که برتر از قیاس و وهم آمد پایه جاهت
چو عنقا پر گر افشانم رسیدن برتو نتوانم
مگر افتم بسر اندر پی مردان آگاهت
بسی چون نوح و یونس مانده اندر قعر بحر تو
هزاران یوسف مصری فتاده در ته چاهت
نسیم قهرت ار جنبد نماند کوه را تمکین
زجا سیلش نجنباند اگر لنگر کند کاهت
اگر کری هدایت بیند از تو خضر خواهد شد
ندارد ره سوی مقصد اگر خضر است گمراهت
مدام اندر یک احوالی پری از شبه و امثالی
بود کافر کسی کاندر گمان آورده اشباهت
سلاطین را بگاه اندر نبیند کس مگر گاهی
توئی کاندر حور آیند اندر گاه و بیگاهت
بود کاشفته را اندر دل صد پاره جا گیری
اگر در ساحت دلهای ویرانست خرگاهت
مرا از کثرت عصیان نباشد ره به سوی تو
بگیرم دامن حیدر که ره یابم به درگاهت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بگو دال زمین قتلگه دادند گر راهت
یقین میدان که کار هر دو عالم شد به دلخواهت
ببر از بهر استشفا از آن تربت به همراهت
گر از معنای ثارالله خواهی سازم آگاهت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.