گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

از سر کوی تو هرکو به سلامت می‌رفت

خود به پیش و ز پیش خیل ملامت می‌رفت

خضر از میکده چون رفت پی آب حیات

در دهان کرده سرانگشت ندامت می‌رفت

ماند پا در گل و یک جوی سرشکش به کنار

سرو چون دید که با آن قد و قامت می‌رفت

خون مردم همه آن چشم سیه ریخت ولی

بوسه آن لب شیرین به غرامت می‌رفت

یک فروغ از خم می تافت به طور سینا

موسی آنجا ز پی کسب کرامت می‌رفت

همه آفاق بود پر ز نشان لیلی

از چه مجنون پی آثار و علامت می‌رفت

اختر سعد می و بیت و شرف جام بلور

زاهد از دیدنش از بیم شئامت می‌رفت

شکوه زلف وی و شام فراق آشفته

صحبتی بود که تا روز قیامت می‌رفت

هیچ مشکل نگشاید ز مسک تا به سماک

این سخن‌ها به سرانگشت امامت می‌رفت