گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بمددکاری عشقت زهوس شاید رست

عشق هر جا بدرون شد در شهوت بربست

عقل را بار ندادند بخلوتگه عشق

کی بود بار گدا را چو شهنشاه نشست

عیب رندی و هوسناکی عشاق مکن

کاین مجازیست که لابد بحقیقت پیوست

نه گمانم که در آفاق پذیرد مرهم

ناوک تیر نظر در دل هر کس بشکست

طایر بی پر و بال دل و رستن از دام

وه که جبریل باین بال از این دام نجست

هم مگر بوسه نهد ریش درون را مرهم

نمک قند لبت چون دل مجروح بخست

تو اگر زاهد خود بینی و گر عارف حق

لاجرم هیچکس از طعنه اغیار نرست

همچو پرگار بسر میدوم از هر طرفی

اختیاری چو در این دایره ام نیست بدست

نبرد منت ساقی بهمه دور حیات

هر که آشفته کشد جرعه ای از جام الست

در حرم خانه دل نور علی همچو خلیل

هر کجا نقش بتی دید سرا پا بشکست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف

شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست

چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست

وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم

پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست

دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا

[...]

خاقانی

چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را

گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست

مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان

باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست

سید حسن غزنوی

صنما بسته آنم که در این منزل تست

خبری یابم زان زلف شکسته به درست

درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست

هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست

دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت

[...]

ظهیر فاریابی

یار میخواره من دی قدحی باده به دست

با حریفان ز خرابات برون آمد مست

بر در صومعه بنشست و سلامی در داد

سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست

دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه