گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مطرب این شور که در پرده عشاق نواخت

زهره از رشک بوجد آمد و بربط بنواخت

سرو دستار گر انداخته صوفی چه عجب

ساقی از این می ممزوج که در جام انداخت

خسر و حسن تونازم که بجولانگه ناز

بر سر ماه و خور از غالیه پرچم انداخت

حیرتم از چه نظر از من و دل باز گرفت

آن که کار دو جهانرا بنگاهی میساخت

غمزه مست بتسخیر دو گیتی کافیست

ترک چشمت زدو س تیغ دو ابرو زچه آخت

خال و زلف و مژه همدست پی غارت دل

لشکر کفر بتسخیر مسلمانان تاخت

حاش لله که زند او در دیگر همه عمر

تا که آشفته در پیر خرابات شناخت

پیر میخانه توحید علی دست خدا

کز تف تیغ خس و خار جهانرا پرداخت

وقت آنست کش اکسیر زنی بر مس قلب

زآنکه در بوته مهر تو همه عمر گداخت

مانده در شش در حیرت برهانش زکرم

جز قمار غم تو با دگری نرد نباخت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
یغمای جندقی

اقربا کشته پدر گرم فدا یار بتاخت

سینه عمه در آذر دل خواهر بگداخت

صبح ماتم فلکم شام عروسی پرداخت

کوکب بخت مراهیچ منجم نشناخت

آشفتهٔ شیرازی

مطرب عشق بقانون دگر پرده نواخت

کاندر این بزم مرا بیخبر و بیخود ساخت

شمع ما شاهد عامست ولی پروانه

جان خود سوخ تاز این رشگ که اغیار نواخت

هر کرا دل بیکی هست چه پروا از جمع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه