گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خون می‌خوری و نیستت از خلق مخافت

تا چند کنی شوخی؟ تا چند ظرافت؟

ای حسن و صباحت اثری از گل رویت

از چاه زنخدان تو خورد آب لطافت

بوی میش آورد سوی خانه خمار

زاهد که مکان داشت به بازار خرافت

در راه طلب راحت و رنج است مساوی

عاشق بود آسوده ز آسایش و آفت

قرب در جانان طلب دور شو از خود

کاین دوریت از سر ببرد بعد مسافت

ای مغبچه در دیر مغان پرده برافکن

تا کعبه سوی دیر شتابد به شرافت

مهمان نتوان بود مگر خوان بلا را

گر عشق نهد سفره‌ای از بهر ضیافت

آشفته به جز مهر تو در دل ندهد راه

بر غیر علی نیست سزا تخت خلافت

در هر دو جهان مالک ملکی به حقیقت

بر کون و مکان جمله خدایی به اضافت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

المتنة لله که تأیید ظفر یافت

صدری که ازودولت و دین رونق و فریافت

المنة لله که چو فردوس شد امروز

آنشهر که از غیبت او شکل سقریافت

المنة لله که ازاین مقدم میمون

[...]

سعدی

ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت

گوی از همه خوبان بربودی به لطافت

ای صورت دیبای خطایی به نکویی

وی قطره باران بهاری به نظافت

هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی

[...]

ناصر بخارایی

حسنت همه آشوب و جمالت همه آفت

شوخی به تو منسوب و جفا با تو اضافت

ای باد صبا را ز نسیم تو روانی

وی آب روان را ز خیال تو لطافت

گر پای رود در ره تو خوف عظیم‌ست

[...]

اهلی شیرازی

اهلی چه خوش آنعید که او سوی تو بشتافت

بس عید بیابی کم از آن لیک توان یافت

صغیر اصفهانی

ای جسم تو بگرفته ز جان باج لطافت

جان را همه آسیبی و دل را همه آفت

جان را بود آن لطف که در جسم کند جای

تو جای بجان کرده ای از فرط لطافت

پرداختم از غیر تو دل بهر تو آری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه