گنجور

 
ناصر بخارایی

حسنت همه آشوب و جمالت همه آفت

شوخی به تو منسوب و جفا با تو اضافت

ای باد صبا را ز نسیم تو روانی

وی آب روان را ز خیال تو لطافت

گر پای رود در ره تو خوف عظیم‌ست

ور سر برود در ره تو نیست مخافت

طبع تو به خود ره ندهد خاطر ما را

هرگز نشود جمع لطافت به کثافت

با عید وصال تو مرا بُعد بعید است

هر چند میان من و تو نیست مسافت

ناصر بزن این خرقهٔ‌ خود چاک چو غنچه

از جامه چو گل چند توان کرد ظرافت