گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آن را که کشوری بنگاهی مسلم است

چون جم جهانیش همه در زیر خاتم است

خورشید آسمان که جهان روشن است از او

در پیش آفتاب جمال تو شبنم است

هر چند عهد بشکنی و مهر بگسلی

لیکن ازین طرف که منم عهد محکم است

محراب را روا نبود سجده بر صنم

از چیست ابروان رخت ای صنم خم است

یکدم غنیمت است لبی بر لبم نهی

گر خود بود مسیح که محتاج این دم است

بر خاک کشتگان قدمی نه پس از وفات

زیرا که خاکپای تو روح مکرم است

خالت بر آن عذار بهشتی است گندمی

انسان دیده شیفته بروی چو آدم است

هر کس که مردد در سر کوی تو زنده است

آن دل که شد قرین غم عشق خرم است

لعل لب تو جوهر فرد مجسم است

عشاق را دو زلف تو برهان مسلم است

در سینه ات نه دل که بود سنگ زیر سیم

در پیرهن نه تن که روان مجسم است

احرام طوف کعبه ببندد تمام عمر

رندی که در حریم خرابات محرم است

شاید گره گشایدش آنزلف تابدار

آشفته را که کار پریشان و درهم است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode