گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

در طور دلم نورصفت جلوه‌گر آیی

شب شعله شوی باز و چو شمعم به سر آیی

سودا نهمت نام و یا عشق کدامی

هر روزه به رنگ دگری جلوه‌گر آیی

گه بانگ انا الحق به سر دار برآری

منصورصفت گه به سر دار برآیی

گه در دم نایی بدمی نغمه دلکش

گه ناله جان سوزی از نی به در آیی

یعقوب شوی گاه به یوسف بنهی دل

گه‌گاه به رنگ پدر و گه پسر آیی

گه گلبن و گه گل به سر شاخ به گلزار

گه بلبل و بر جلوه گل نغمه‌گر آیی

گه می‌شوی اندر خم استاد فلاطون

گه ساقی و گه نشئه و گاهی اثر آیی

گه دجله نیلی به ره موسی فرعون

گه بهر خلیل الله باغ از شرر آیی

گه بر دم عیسی بدمی پرورش روح

گه اژدر موسی شده و سحر خور آیی

گه لیلی طنازی اندر حشم ناز

مجنون شوی آنگاه به کوه و کمر آیی

اندر همه ذرات عیانی و نهانی

نادیده و بینند چو نور بصر آیی

بازآ به سرم یار خدا را ز سر مهر

تا سعد شود نحس چو تو در صفر آیی

گر ماه صفر نحس تویی اصل سعادت

اکسیر نحاسی و به مس خورده ار آیی

هم مظهر حقی تو و هم مظهر آثار

نبود عجب ار زآنکه بهر رنگ برآیی

آشفته به درگاه تو ای شاهد پناهد

گر جور بسی برده تواش دادگر آیی

شاهنشه امکانی و در طوس غریبی

شاید که غریبان را وقتی به سر آیی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode