گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ایکه مطبوع و شوخ و دلبندی

از چه با مات نیست پیوندی

تیغ بر کش بکش ملول نباش

اگر از قتل بنده خرسندی

هر که بیند بکشته ام گوید

کام دل یافت آرزومندی

غیر تسلیم نیست چاره عشق

چکند بنده با خداوندی

تلخکامی کوه کن ببرد

از تو شیرین دهن شکر خندی

روی و موی تو بد غرض که خدای

بشب و روز خورد سوگندی

دید یعقوبت و زخاطر کرد

که از او گم شده است فرزندی

حال عقل و کشاکش عشقت

جنگ دیوانه با خردمندی

نام بردی زغیر از آن لب نوش

بر بزخمم نمک پراکندی

چند ای شیخ درس فقه و اصول

درس عشقی بیا بخوان چندی

تا چو آشفته بگسلی زجهان

خویشتن را بدوست پیوندی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

بوالفرج شرم نامدت که بجهد

به چنین حبس و بندم افکندی

تا من اکنون ز غم همی گریم

تو به شادی ز دور می خندی

شد فراموش کز برای تو باز

[...]

وطواط

من نگویم: به ابر مانندی

که نکو ناید از خردمندی

او همی‌بخشد و همی‌گرید

تو همی‌بخشی و همی‌خندی

حمیدالدین بلخی

کز نسیم خوش رضا بندی

شور و آشوب در من افکندی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه