گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

توئی آن گل که معروفی بهر گلشن به بیرنگی

اگر چه از تو دارد رنگ نقش کلک ارژنگی

زتو بس نقش پیدا و تو پنهان طرفه نقاشی

بهر گل رنگ و بو دادی و معروفی به بیرنگی

خطرها در بیابان طلب بس هست سالک را

نترسد از هجوم خصم و رهزن غازی جنگی

سماع عاشقان از پرده عشق است ای صوفی

نمی آرد بوجدش بانگ رود و زهره چنگی

تو سلطان و همه امکان تو را خیل حشم باشد

عجب دارم که چون جا کرده ای در دل باین تنگی

برد دل از پری پنهان و پیدا از بنی آدم

ندیده دیده دوران چنین لولی بدین شنگی

نه هر برگ گیاهی گل نه هر مرغی بود بلبل

نه زآنها آید این بوی و زاینها آن خوش آهنگی

مدیح مرتضی نور خدا میگویم آشفته

چه حاجت مدح بوبکر و اتابک سعد بن زنگی

سلوک ار میکنی اندر پی آل پیمبر رو

نه درویشست هر ژولیده موی چرسی و بنگی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

بهارست ای پسر در ده ز بهر رفع دلتنگی

شرابی چون گل و لاله بخوشبوئی و خوشرنگی

نگه کن نقش بندی طبیعت را که در بستان

چنان بر آب میبندد هزاران نقش ارژنگی

جهان شد خرم و خندان کنون آمد زمان آن

[...]

بیدل دهلوی

ز نیرنگ خیال طفل شوخ شعله در چنگی

شرر حواله گردیده‌ست تا گردانده‌ام رنگی

تجلی صیقا دیدار چون آیینه‌ام اما

نمی‌باشد به نابینایی حیرانی‌ام زنگی

تلاش لازم افتاده‌ست ساز زندگانی را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
بلند اقبال

زدستم بر نمی آید که در زلفت زنم چنگی

همان بهتر که در پایت نهم سر را به نیرنگی

چومن نی هم همانا درد عشقت را به دل دارد

که هر دم می کشد افغان ز هر بندی به آهنگی

بجز زلفت نمی بینم پریشان حالتی چون خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه