گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بی‌غیر میسر شودت گر لب کشتی

با غیر از آن به که برندت به بهشتی

غلمان چو ندیم است به هر گوشه بهشت است

بی‌دوست بگویید چه حور و چه بهشتی؟

ناچار بود منزل تو روضه رضوان

آن دم که در آغوش کشی حورسرشتی

مقصود زیاری است که هر خانه تجلی است

چون ره به حرم نیست کنم طوف کنشتی

ای کنگره کاخ تو رفته به ثریا

فردات به ایوان که ببستند که خشتی

ز آیینه صافی چه کدورت بری ای دل؟

کای زنگی بدروی ز آغاز تو زشتی

ای دست خدا دست به دامان تو دارم

تا نامه آشفته‌ات از سر بنوشتی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ای باد که بر خاک در دوست گذشتی

پندارمت از روضه بستان بهشتی

دور از سببی نیست که شوریده سودا

هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی

باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد

[...]

اوحدی

چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی

رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی

با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟

با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟

بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم

[...]

حافظ

آن غالیه‌خط گر سوی ما نامه نوشتی

گردون! ورق هستی ما درننوشتی

هر چند که هجران ثمر وصل برآرد

دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی

آمرزش نقد است کسی را که در این جا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حافظ
صوفی محمد هروی

گر کاتب قدرت به سر من ننوشتی

از صومعه دل میل نکردی به کنشتی

خرم دل آن کس که میسر شود او را

یاری و صراحی شراب و لب کشتی

گو بر سر خم می گلنار بمانید

[...]

قدسی مشهدی

هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی

در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی

تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی

چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی

چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه