گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای نوش لب که داری خود آب زندگانی

بازآ که سوخت ما را سوز عطش نهانی

این شیوه از که آموخت چشمان تو که دارد ‏

با دوست سرگرانی با غیر مهربانی

با عشق عقل مسکین کی پنجه آزماید

با بازوی توانا با ضعف ناتوانی

مجنون نمود خلقی چشمت بسحر سازی

دل خون نمود جمعی لعلت بدلستانی

صورت نگار چینی گر صورتی نگارد

کی نقش پیکری بست سر تا قدم معانی

آنشوخ کان شکر بگشود کاروانها

شکر ببر زشیراز در هند تا توانی

آن یار نوسفر را از من بگوی قاصد

بازآ که نیست حاجت ما را بارمغانی

انبوه لشکر خط گرد چه زنخدان

باشد بچاه یوسف انبوه کاروانی

از درد اشتیاقم پیش لبت چگویم

تو چشمه حیاتی از تشنگی چه دانی

لیلای دشت حسنی عذرای کاخ عشقی

هر جا که دلفریبی است میبینمت تو آنی

ماهی چه در نقابی شکر چه در ختائی

سروی چه در کناری جانی در میانی

ای عشق از مجازم بردی سوی حقیقت

جانان چون آن ما شد حیف است بیم جانی

ای عشق پادشاهی میکن هر آنچه خواهی

گر بی گنه بسوزی ور بی عمل بخوانی

آشفته را پناهی جز کوی مرتضی نیست

انت الذی معاذی یا منتهی الامانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قوامی رازی

گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی

نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی

یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی

معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی

برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت

[...]

انوری

بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی

بس راحتی ندارم باری ز زندگانی

ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی

وی یار ناموافق آخر تو با که مانی

جانی خراب کردم در آرزوی رویت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی

ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی

راندی به گوش اول صد فصل دل‌فریبم

و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی

آن لابه‌های گرمت ز اول بسوخت جانم

[...]

سید حسن غزنوی

ای باد روح پرور زنهار اگر توانی

امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی

در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی

یابی مگر نشانی زان آب زندگانی

ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش

[...]

عطار

ای جان جان جانم تو جان جان جانی

بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی

تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی

بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه