آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۶

ای که آگه نیستی از حال گوی

چنبر چوگان ببین و ز گو مگوی

گر گلت را برد گلچین عندلیب

خار گو از دیده چون مژگان بروی

خرمن عشاق را آتش بیار

برق گو جز آشیان ما مجوی

چون قد موزونت و چشم ترم

سرو نه در باغ و آبی نه بجوی

ما ببوی موی جانان زنده ایم

قوت روحانیان باشد ببوی

هر که نقش مرتضی آشفته بست

نقش غیر از دیده و دل گو بشوی

خضر گو آب بقا اینجا مبر

روح گو خاک سر کویش ببوی