ای که آگه نیستی از حال گوی
چنبر چوگان ببین و ز گو مگوی
گر گلت را برد گلچین عندلیب
خار گو از دیده چون مژگان بروی
خرمن عشاق را آتش بیار
برق گو جز آشیان ما مجوی
چون قد موزونت و چشم ترم
سرو نه در باغ و آبی نه بجوی
ما ببوی موی جانان زنده ایم
قوت روحانیان باشد ببوی
هر که نقش مرتضی آشفته بست
نقش غیر از دیده و دل گو بشوی
خضر گو آب بقا اینجا مبر
روح گو خاک سر کویش ببوی