وقت آنست که پاکوبی و می نوش کنی
شادی آری و غم رفته فراموش کنی
جامه عاریت سلطنت از تن بنهی
کسوتِ فقر ، اگر زیبِ بر و دوش کنی
صوفی آسا بسماع آئی چون اشتر مست
خم صفت کف بلب آری و بسی جوش کنی
یکدو جرعه بکش از آن قدح هوش زدا
تا که خود را زقدح سرخوش و مدهوش کنی
ای گل اَر پرده کِشی از رخ و آواز کنی
پرده گل بدری بلبل خاموش کنی
چه ای اِی عشق ندانم ، که چُو زنبورِ عسل،
با همه نیش بکامم اثر نوش کنی
دست در سلسله زلف دلاویزش کن
تا بزنجیر جنون دست در آغوش کنی
بکف آری بدمی معرفت مائی را
اگر این زمزمه از نی بنوا گوش کنی
روز را نیست خطر از شب یلدا چندان
که تو از زلف بر آن صبح بناگوش کنی
همچو آئینه صافیت نماید رخ دوست
گربهر سنگ و گلی خود نظر از هوش کنی
شاید آشفته که سر حلقه شوی رندانرا
حلقه بندگی شاه چو در گوش کنی
ذره ی مهر علی کرده سبکبار تو را
گنه خلق جهان گر همه بر دوش کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پسرا بو که مرا باز فراموش کنی
وین دل تنگ چو آتشکده پر جوش کنی
بازی روبه از آن چشم چو آهو چه دهی
تا مرا خفته و بیدار چو خرگوش کنی
حلقه حلقه است سر زلف تو آخر چه شود
[...]
یاری آن است که زهر از قبلش نوش کنی
نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی
هاون از یار جفا بیند و تسلیم شود
تو چه یاری که چو دیگ از غم دل جوش کنی
علم از دوش بنه ور عسلی فرماید
[...]
شادکی گردم اگر درد دلم گوش کنی
نشنوی به که کنی گوش و فراموش کنی
مژه بر هم مزن ای دیده که نتوانم دید
که تو با عکس رخش دست در آغوش کنی
شود آیا که ز ما حرف وفا گوش کنی
مهربان باشی و بیداد فراموش کنی
پرتو روی تو بگرفت جهان، پرده بهل
مگر این آتش پر مشعله خاموش کنی
بی خود از باده دوش استی و ما هشیاران
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.