گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

یاد داری دوش کاندر سر خماری داشتی

با حریفان بود جنگ و با پیاله آشتی

بود دل لبریز خون از شوق تو در بر مرا

خوردیش لاجرعه و جام میش انگاشتی

خواندیم در بزم خاص و گفتیم حرفی به گوش

لاجرم گویا مرا هم مدعی پنداشتی

محمل لیلی بر اشتر باز کن بر جان بنه

ساربانا از چه این بارم به دل بگذاشتی؟

جرم ما نبود که گر گیرد کست در قتل خلق

خود نشان از خون مسکینان به ناخن داشتی

چنبر زلف توام رخنه به کاخ عقل کرد

مار ضحاکم چرا بر مغز سر بگماشتی؟

گر نه‌ای چون ذوالفقارِ شاه ای ابروی یار

از چه بر خورشید و مه تیغ دو سر افراشتی؟

میوه‌های تازه و تر چینی از شاخش به حشر

تخم مهر مرتضی آشفته در دل کاشتی

نقش اغیارم ز سینه محو شد دفتر بشوی

تا به لوح دل تو خود نقش علی بنگاشتی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سید حسن غزنوی

رفتی و چون زلف خود در آتشم بگذاشتی

نام من بر آب چون خط بر سمن بنگاشتی

بیگناهی نانموده رخ ز ما برتافتی

بی خطائی نانهاده دل ز ما برداشتی

همچو خورشیدی که باری از در ابر و دمه

[...]

مولانا

ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی

تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی

گه مثال و رمز گویی گه صریح و آشکار

تخم را اندر زمین ریگ ما چون کاشتی

ای زمین ریگ شرمت نیست از انبار تخم

[...]

سعدی

یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی

رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی

نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان

این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی

دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود

[...]

حکیم نزاری

کاشکی ما را جفا از پیشِ ما برداشتی

کز وجود ناقص ما ذره ای نگذاشتی

من بر آنم کز وجودِ من برون آرد مرا

در سر ِ هر کس به حد ِ او بود پنداشتی

سلطنت هم گر بدین طبل و علم بودی به حشر

[...]

اوحدی

خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی

قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی

بوی خون می‌آید از چاه زنخدانت، بلی

بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی

هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه