گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قوامی رازی

دیوی است جهان ای دل و تو دیوپرستی

از دامگهش گر بجهی جستی و رستی

چت بود که چون دیو بدین دامگهی چت

از خاکی از آنست ترا میل به پستی

آب تو به یکره ببرد آتش شهوت

[...]

سعدی

یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی

تا از سر صوفی برود علت هستی

عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش

در مذهب عشق آی و از این جمله برستی

ای فتنه نوخاسته از عالم قدرت

[...]

سیف فرغانی

ای در سر من از لب میگون تو مستی

با عشق تو در من اثری نیست ز هستی

با چشم خوش دلکش تو نسبت نرگس

چون نسبت چشمست به بیماری و مستی

از جای برو گو دل و جان چون تو بجایی

[...]

ناصر بخارایی

چون چشم تو هرگز نکنم توبه ز مستی

همچون دهنت دم نزنم هیچ ز هستی

هر کس ز شراب هوسی مست غرورند

ما مست‌تر از جمله ولی مست الستی

در میکده خاک قدم پیر مغانم

[...]

قاسم انوار

با یاد خدا باش به هر جای که هستی

بی یار نگویم به تو هشیار، که مستی

در صومعه رفتی به صفا، وقت تو خوش باد!

زنهار! که در صومعه خود را نپرستی

آخر چه فتادت که درین راه خطرناک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه