گنجور

 
میرزاده عشقی

سزد ای شام چرخ تیره وش! وقتی سحر گردی

نه هر شام و سحر، ای تیره گردون تیره تر گردی

چه ظلم است؟ این مدام آسایش آسودگان خواهی

پی آزردن آزردگان شام و سحر گردی!

چه عدل است؟ این به کام نیک بختان نوش آشامی!

سپس اندر به جان، زشت اختران را نیشتر گردی!

چه لازم؟ خلقت خوش طلعان و تیره اقبالان

که بی خود باعث ترجیح این بر آن دگر گردی

همانا تا رهم زاندوه وضع زشت این گیتی

سزد ای چشم نابینا شوی، ای گوش، کر گردی!

گناهت ای کبوتر چیست، زین رو آفرینندت؟

که بهر قوت بازی! خیره، در خون غوطه ور گردی؟

تو هم جان داری و حیوان حی این گوسفند آخر!

چه باعث گشته قوت جان حیوان دگر گردی؟

چه نیکو گرده طاوس، افسر شاهان شدش شهپر

تو ای حیوان چه بد کردی؟ که زیر بار خر گردی؟

به پاداش چه؟ ای منعم! به عشرت در سرابستان

ز غم وارسته در دریای نعمت، غوطه ور گردی؟

به جرم چیست ای مفلس، برای لقمه روزی

سحر از در درآئی و بهر سو در بدر گردی؟

تو ای طفل دو ساله مرده، گردون با مشقت ها

چه مقصد داشت آوردت که ناآورده برگردی؟

به جز رنج ز مادر زادن و رنجوری و مردن

نه خیری از جهان بینی، نه از عالم خبر گردی؟

چه انصاف است این؟ ای دهخدا، دهقان به صد زحمت

به پا شد تخم و در آخر، تو ارباب ثمر گردی؟

چه نازی ای توانگر؟ بر خود و بر ضرب دست خود

به زور بازوی مزدوریان،ارباب زر گردی؟

بریزی خون سرخ فوجی، ای سردار سربازان

که خود در سینه شامل، وصله سرخ هنر گردی؟

کنی پاک از زمین نام و نشان فوجی از انسان

که خود نامی شوی یا از نشانی مفتخر گردی!

بپا از گردش چرخ است این دنیای نازیبا

سزد زین ناستوده گردشت، ای چرخ برگردی!

از این زیر و زبر گردی و بنیان و بن ای گردون

من آن خواهم که از بنیان و پی، زیر و زبر گردی

چرا ای بی سر و پا چرخ و دهر بی پدر مادر!

ز مادر مهربان تر دایه بر هر بی پدر گردی!

تو خود شرمنده گردی، ای زمانه از شبانروزت!

شب و روز ار که واقف از جنایات بشر گردی؟

بشر یک لکه ننگی است، اندر صفحه گیتی

سزد پاک ای زمین، زین دم بریده جانور گردی!

تو هم با «عنصری » شک نیست از یک عنصری عشقی

چرا او گرد زر گردید و تو گرد ضرر گردی؟

 
sunny dark_mode