گنجور

 
انوری

ای جان من به جان تو کز آرزوی تو

هست آب چشم من همه چون آب جوی تو

ای من غلام آن خم گیسوی مشکبوی

افتاده در دو پای تو از آرزوی تو

هر شب خیال روی تو آید به پیش من

تا روز من کند به سیاهی چو موی تو

بر بندِ نامه موی به نزدیک من فرست

تا جان به جای نامه فرستم به سوی تو

در کوی تو به بوی تو جان می‌دهم چو باد

گر بوی تو به من بدهد خاک کوی تو