گنجور

 
انوری

جرم رهی دوستی روی تو

آفت سودای دلش موی تو

دل نفس عشق تو تنها زند

در همه دلها هوس روی تو

ناوک غمزه مزن آندان که او

کشتهٔ هر غمزدهٔ خوی تو

هست بسی یوسف یعقوب رنگ

پیرهنی کوست درو بوی تو

از در خود عاشق خود را مران

رحم کن انگار سگ کوی تو

 
 
 
اوحدی

ای مدد تیره شب از موی تو

روز مرا روشنی از روی تو

بر سر آنم که: شوم یک سحر

خاک نسیمی که دهد بوی تو

خاک شوم، تا مگر آرد مرا

[...]

ابن یمین

روی من و خاک سر کوی تو

چشم من و گوشه ابروی تو

طبیب اصفهانی

شب چو بمیرم بسر کوی تو

زنده شوم صبحدم از بوی تو

می گذری خنده زنان از برم

می نگرم گریه کنان سوی تو

تانگری جان و دل سوخته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه