گنجور

 
انوری

آخر به مراد دل رسیدیم

خود را و ترا به هم بدیدیم

از زلف تو تابها گشادیم

وز لعل تو شربها چشیدیم

بی‌آنکه فراق هم‌نفس بود

با تو نفسی بیارمیدیم

بر دست تو توبها شکستیم

بر تن ز تو جامها دریدیم

ناز تو به طبع دل ببردیم

راز تو به گوش جان شنیدیم

با ما به زبان رسم و عادت

زرقی که فروختی خریدیم

سر بر خط عهد تو نهادیم

خط گرد زمانه درکشیدیم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سنایی

ما فوطه و فوطه پوش دیدیم

تسبیح مراییان شنیدیم

بر مسند زاهدان گذشتیم

در عالم عالمان دویدیم

هم ساکن خانقاه بودیم

[...]

عطار

تا دردی درد او چشیدیم

دامن ز دو کون در کشیدیم

با هم نفسی ز درد عشقش

در کنج فنا بیارمیدیم

بر بوی یقین که بو که بینیم

[...]

شیخ بهایی

مقصود و مراد کون دیدیم

میدان هوس، به پی دویدیم

هر پایه کزان بلندتر بود

از بخشش حق، بدان رسیدیم

چون بوقلمون، به صد طریقت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه