گنجور

 
امیر معزی

دوست دارم که برآشوبی و بیداد کنی

شادیی ‌کن ‌که مرا با غم و فریاد کنی

زاتش عشق چو پولاد بتابی دل من

پس دل خویش چو ناتافته پولاد کنی

به‌تو ای طرفهٔ بغداد نه زان دادم دل

که تو از دیدهٔ من دجلهٔ بغداد کنی

بندهٔ روی چو ماهت نه از آن شرط شدم

که مرا بیهده بفروشی و آزاد کنی

بندهٔ روی توام عاشق بیداد توام

بنده‌تر گردم و عاشقتر اگر داد کنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode