گنجور

 
امیر معزی

بربود روزگار تو را از کنار من

وز تن ببرد داغ فراقت قرار من

جفت دگر کسی و غمان تو جفت من

یار دگر کسی و فراق تو یار من

تو شادمانه جای دگر بر مراد خویش

وینجا به جان رسیده زعشق تو کار من

تا از کنار من تو کرانه گرفته‌ای

بی‌خون دل نبود زمانی کنار من

هر جایگاه که روزی با تو نشسته‌ام

آن جایگه شدست‌ کنون غمگسار من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode