گنجور

 
امیر معزی

به شب از داغ هجر تو نمی‌دانم غنود ای جان

که‌ درد و داغ هجران‌ تو خواب از من ربود ای‌ جان

ز بهر دیدن رویت چو باشم بر سر کویت

خروش پاسبان تو به جان باید شنود ای جان

به باغ صحبت وصلت بکشتم تخم امیدت

کنون آمد به‌ بر تخمم‌ کسی دیگر درود ای جان

مرا شادی رخسار تو باشد هر کجا باشم

چو رخسارت نبینم من ندانم شاد بود ای جان

همی آتش زنی بر جان من تا از تو بگریزم

مرا زین آتش سوزان بسوزی تار و پود ای جان

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه