گنجور

 
امیر معزی

ترکی ‌که همی بر سمن از مشک نشان ‌کرد

یک باره سمن برگ به شمشاد نهان‌کرد

تا ساده زَنَخ بود همه قصد به ‌دل داشت

واکنون که خط آورد همه قصد به‌جان کرد

چون زلف به خم بود مرا پشت به‌ خم‌ کرد

چون تنگ دهان بود مرا تنگ جهان کرد

دل بسته مرا باز بدان بند کمرکرد

خون بسته مرا باز بدان بسته میان‌کرد

گفتم که‌ کمر باز کنی طبع دژم‌ کرد

گفتم که مرا بوسه دهی روی‌گران‌کرد

در جستم و بگرفتم و بنشاندم و گفتم

یارب زچنین روی نکو صبر توان کرد!

صد بوسه زدم بر دهن و زلفش وگفتم

صد شکر مرآن راکه چنین زلف و دهان‌کرد