آفتابی را همی ماند رخش عنبر نقاب
هیچکس دیدست عنبر را نقاب از آفتاب
گر نقاب آفتاب و آسمان شاید ز ابر
آفتاب دلبران را شاید از عنبر نقاب
ساحر و عطار شد زلفش که هر چون بنگرم
پیشه دارد سِحر صِرف و مایه دارد مشک ناب
زآنکه خَمّ جَعْد او پشت مرا دارد به خَم
زانکه تاب زلف او جان مرا دارد به تاب
ظلم کردست آنکه اندر جعدش آوردست خم
جور کردست آنکه اندر زلفش افکندست تاب
آب رویش هر زمان اندر دلم آتش زند
تا دلم بر آتش هجران او گردد کباب
من چو خواهم کرد فریاد آب از آتش برکشم
او چو خواهد خورد تشویر آذر افروزد ز آب
کار صبر من شد از تیمار زلف او ضعیف
جای خواب من شد از وسواس چشم او خراب
صبر من بشکست آری بشکند تیمار صبر
خواب من بگسست آری بگسلد وسواس خواب
زان نهفته در شکر بار تو در یاقوت سرخ
چشم من همچون سحاب و لعل باران چون سحاب
گر به چشم اندر سرشکم لعلگون شد باک نیست
در دلم مدح خداوند است چون درّ خوشاب
نصر میر مومنین پروردگار ملک و دین
ملک سلطان را مؤیّد دین یزدان را شهاب
آن خداوندی که بر آرامگاه دولتش
ره به دستوری همی یابد دعای مستجاب
مَرْکَب اقبال او را در چراگاه بقا
عِقد و خَلخال همه حوران عِنان است و رکاب
رای او را هستگویی از بلندی و ضیاء
هم به گردون اتصال و هم بهخورشید انتساب
حلم او دادست گویی خاک هامون را درنگ
جود او دادست گویی دور گردون را شتاب
اختر فرزانگی را با دلش هست اقتران
لشکر آزادگی را با کَفَش هست اِقتراب
حضرت او تا بود اعیان ملت را مآل
مجلس او تا بود ارکان دولت را مآب
ملت پیغمبری هرگز نیابد اِنقطاع
دولت شاهنشهی هرگز نبید انقلاب
آفتاب از آسمان در بُرج پیروزی رسید
سجده برد ایوانش را حتی توارَت بِالحجاب
پیش کیکاووس اگر بودی چو تو یک محتشم
هرگز از توران به ایران نامدی افراسیاب
ای مؤثر در همه کس همچو اَجرام سپهر
ای گرامی بر همه کس همچو ایّام شباب
حقگزاری همچو آب و کامکاری همچو باد
سرفرازی همچو آتش بردباری چون تُراب
ذوالفقار بوتراب از آسمان آمد بهزیر
هست گویی کلک تو چون ذوالفقار بوتُراب
از توکافی تر نبیند هیچکس در هیچ فن
وز تو عاقل تر نیابد هیچکس در هیچ باب
مرد اگرچه فضل دارد عاجز آید با تو هم
باز اگر چه صید گیرد عاجز آید با عُقاب
درگناه و در نیاز از توست هرکس را سؤال
زانکه جز بخشایش و بخشش نفرمایی جواب
آهن دولت تو را نرم است و هستی زین سبب
همچو داود پیمبر صاحب فَصلُالخِطاب
در حساب عمر تو گردون تفاریقی نبشت
کان تفاریقش فذلک دارد از یومالحساب
تا مرا مهر تو همچون خون به رگها شد درون
از مشام من به جای خوی همی آید گلاب
هست و خواهد بود از مدح و ثنای تو مرا
اندرین گیتی بزرگی و اندران گیتی ثواب
تا مصیباست آنکه بر فرقش همی پرد همای
تا مصاب است آنکه بر مرگش همی غُرّد غُراب
نیکخواهت باد بر نعمت مهنا و مصیب
بدسگالت باد در مِحنت مُعزّا و مصاب
در دو دست تو دو چیز دلگشای جانفزا
در یکی زلف بتان و در یکی جام شراب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش زیبایی و دلربایی معشوق پرداخته و به توصیف زلف و چهره او میپردازد. شاعر به شباهت زلف معشوق به خمهای گردن و تابش آن نسبت به آفتاب اشاره میکند و از درد دوری و هجران او گله میکند. او همچنین به قدرت خداوند و دعاهایی که به درگاه او میفرستد اشاره دارد. در ادامه، تمجید از بزرگی و مهارتهای شاه، و فضیلتهایی مانند بخشش و دانش مطرح شده است. شاعر در نهایت با اشاره به لذتهای عشق و می، به زندگی و خوشیها اشاره میکند و تلخیهای زندگی را به دست خداوند میسپارد.
هوش مصنوعی: آفتاب به قدری درخشان و زیباست که مانند عطر خوش عنبر میماند و هیچکس نتوانسته است عطر عنبر را بدون افتاب ببیند.
هوش مصنوعی: اگر چه نور خورشید و آسمان ممکن است پشت ابر پنهان شده باشند، اما زیبایی دلبران همچنان میتواند همچون عطر خوش عنبر در دلها جلوهگر باشد.
هوش مصنوعی: زیبایی و جلوهی موهایش به قدری جذاب و سحرآمیز است که هر بار به آن نگاه میکنم، حس میکنم او هنرمندی است که در کارش مهارت دارد و عطری خوشبوی چون مشک خالص از آن میتراود.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خم زلف او پشت مرا حمایت میکند و به سبب اینکه زیبایی و گیرایی موهایش جان مرا به خود جذب کرده است.
هوش مصنوعی: کسی به ظلم کرده است که با ایجاد فرمی پیچیده در موهایش، دیگران را به زحمت اندازد و آنکه با افکندن تاب و تنوع در زلفش، موجب سختی دیگران شده است.
هوش مصنوعی: هر زمان که به او فکر میکنم، احساس میکنم که آتش عشقش در دلم شعلهور میشود و این درد فراق او باعث میشود که قلبم در این آتش بسوزد.
هوش مصنوعی: من هر وقت بخواهم فریاد میزنم و از آتش آب میکشم، اما او هر زمان که بخواهد میخورد و آتش را از آب روشن میکند.
هوش مصنوعی: صبر من نسبت به رفتارش رو به سستی رفته و حالا خوابگاه من هم به خاطر وسواس و توجه زیاد به نگاه او ویران شده است.
هوش مصنوعی: صبر من دیگر تمام شد و نخواهم توانست به این وضعیت ادامه دهم. نگرانی و بیخوابی به من حمله کرده است و آرامش خواب من از بین رفته است.
هوش مصنوعی: آنچه در دل شما به عنوان زیبایی و شیرینی نهفته است، در چشمان من همچون سحابی لطیف و درخشان مانند یاقوت قرمز جلوهگر است؛ کلام شما با وجودی نرم و جذاب، مانند بارانی است که بر روی سحاب میبارد.
هوش مصنوعی: اگر اشکهای من به رنگ زیبا و سرخ بگردد، نگران نیستم، زیرا در درونم ستایش خداوند وجود دارد مانند مروارید خوشبو.
هوش مصنوعی: نصر، رهبر مؤمنان، خداوند را ستایش میکند و برای سلطنت و دولت، یاریکنندهای برای دین خداوند است که مانند یک شهاب درخشان است.
هوش مصنوعی: خدای آن کسی که بر آرامگاه سلطنت و قدرتش، دعای مستجاب را به صورت دستوری و راحتمی یابد.
هوش مصنوعی: مرکب خوشبختی او در میدان جاودانگی، زین و افسار همه حوریان است و پای بند آنها.
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه او به قدری بلند و روشن است که میتوان آن را به آسمان و خورشید نسبت داد.
هوش مصنوعی: چشمپوشی و صبر او همانند خاک دشت هامون است که بیپایان و گسترده به نظر میرسد، و جود و generosity او همچون حرکت سریع و شتابزده گردونه آسمان است.
هوش مصنوعی: ستاره حکمت با دلش پیوند دارد و سپاه آزادی به دستانش نزدیک است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود مقدس او برقرار بود، شخصیتهای معتبر ملت در سایه توجه او قرار داشتند و ارکان حکومت نیز از عظمت و اعتبار او بهرهمند بودند.
هوش مصنوعی: ملت پیغمبر هرگز از هم گسسته نخواهد شد و دولت شاهنشاهی هیچگاه دچار دگرگونی نخواهد گردید.
هوش مصنوعی: خورشید از آسمان بر برج پیروزی فرود آمد و حتی تو، که در پنهانی هستی، برایش سجده میکنی.
هوش مصنوعی: اگر تو همانند یک شخصیت برجسته و محترم در پیش کیکاووس بودی، هرگز افراسیاب از سرزمین توران به ایران نمیآمد.
هوش مصنوعی: ای کسی که در زندگی همه تاثیرگذار هستی، مانند ستارههای آسمان، و ای فرد ارزشمند برای همه، مانند روزهای جوانی.
هوش مصنوعی: در زندگی، باید مانند آب به دیگران کمک کنیم و تلاش کنیم که مانند باد، با نشاط و سرزنده باشیم. همچنین باید با قدرت و ارادهای مانند آتش، با مشکلات روبهرو شویم و صبرمان باید مانند خاک، محکم و استوار باشد.
هوش مصنوعی: سلاح ذوالفقار به زمین آمده است، گویی خطی که تو مینویسی همچون ذوالفقار است.
هوش مصنوعی: هیچکس در هیچ موضوعی به اندازه تو شایستگی ندارد و هیچکس در هیچ زمینهای نمیتواند به اندازه تو عاقل باشد.
هوش مصنوعی: مرد اگرچه از فضیلت و علم برخوردار باشد، در برابر تو ناتوان خواهد بود. حتی اگر شکار هم کند، باز هم در برابر عقاب ناتوان است.
هوش مصنوعی: هر فردی در گناه و نیاز به تو روی میآورد و از تو میپرسد، زیرا تنها تو هستی که میتوانی ببخشی و راهی برای رستگاری او فراهم کنی.
هوش مصنوعی: شما به واسطهٔ قدرت و مقامتان در موقعیتی قرار دارید که همچون داود پیامبر، در بیان و گفتار خود توانایی و تأثیر زیادی دارید.
هوش مصنوعی: در زندگی تو، آسمان، جداهایی را ثبت کرده است که این جداییها از روز حساب و کتاب، نتیجهای دارد.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو چنان در وجودم نفوذ کرده است که مانند خون در رگهایم جریان دارد و بوی خوش گلاب از وجودم به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: من به خاطر ستایش و تحسین تو در این دنیا همیشه وجود دارم و در این دنیا پاداشی نیز برای من خواهد بود.
هوش مصنوعی: شخصی که بر او بلا نازل شده، همانند پرندهای که بر بالای سرش نشسته، در مصیبت گرفتار است. و همچنین کسی که بر مرگش در حال ناله و فریاد است، نیز در همان حال در درد و رنج قرار دارد.
هوش مصنوعی: برای تو آرزوی خوبی دارم و خوشحالی از نعمتهایی که داری. اما برای کسی که بدخواه توست، آرزو میکنم در سختیها و مشکلاتش دچار خسارت و آزار شود.
هوش مصنوعی: در دستان تو دو چیز وجود دارد که روح را شاد میکند: یکی گیسوی معشوقهها و دیگری جام شراب.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
[...]
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب
گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز
مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر
[...]
مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست
تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب
قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد
روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب
تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب
[...]
سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب
آفت دلهاست و اندر دیدهام چون آفتاب
روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو
زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب
صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر
[...]
ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید
نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان
تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.