ماه است جام باده و شاه است آفتاب
سیارگان سپاه و فلک مجلس شراب
بر دست شهریار نهادست جام می
چون گوهر گداخته بر دست آفتاب
شاهی که پیش از آدم و دیدار آدمی
دولت همی نمود بهدیدار او شتاب
صاحبقِران عدل که گردون بهصد قِران
چون او نیاورد ملکی مالک الرقاب
ای داوری که چون بنشستی به تخت ملک
کردی ز نصرت و ظفر و فتح، فتح باب
بیدولت بلند تو عالم خراب بود
آباد شد به دولت تو عالم خراب
یک خطبه بیخطاب تو اندر جهان کجاست
در هیچ خطبهای نسزد جز تو را خطاب
گر بر تذرو سایهٔ عدل تو اوفتد
پیش تذرو سجده کند هر زمان عقاب
خدمتکند عنان و رکاب تورا فلک
چون دست در عنان زنی و پای در رکاب
آواز کوس تو چو سوی آسمان رسد
لبیک و مرحبا بود از آسمان جواب
تدبیر تو به تیر تو ماند از آن کجا
هرگز نشد ز شست تو یک تیر ناصواب
پیش تو زرّ ناب چو دشمن شدست خوار
زان است روی دشمن تو همجو زرناب
رنج آمدست در دو جهان قسم دشمنت
اینجا کشید محنت و آنجا کشد عذاب
ایزد دعای سوختگان را بود مجیب
پس چون دعای دشمن تو نیست مستجاب
شاها تو را خدای به شاهنشهی و عدل
امروز داد دولت و فردا دهد ثواب
تعبیر خواب خویش سعادت کند همی
هر خسروی که روی تو بیند همی به خواب
زین پیش چهرهٔ طرب اندر نقاب بود
از باده خوردن تو برون آمد از نقاب
بفزود ملک را ز نشاط تو آب و قدر
چون چشم را ز روشنی و چشمه را ز آب
زاندیشهٔ ستایش تو خاطر رهی
همچون صدف شدست بر از لؤلؤ خوشاب
تا گل نشان کند به چمن بر همی صبا
تا درفشان کند به سمن بر همی سحاب
تا روی نیکوان بود از قطرههای خون
چونانکه برچکد بهگل سرخ برگلاب
فارغ مباد دست تو از جام پر نَبیدْ
خالی مباد بزم تو از چنگ و از رباب
بر هرکه دشمن تو بود کام دلبران
بر هر چه همت تو بود کام دل بیاب
تا آسمان بماند با آسمان بمان
تا مشتری بتابد با مشتری بتاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا کی کنی عذاب و کنی ریش را خضاب؟
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب؟
گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب
گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب
گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف
گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب
گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف
[...]
ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب،
بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب:
بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز
دیدهاست چشمهای که درو نیست هیچ آب
چشمهست و آب نیست، پس این چشمه چون بُوَد؟
[...]
چون از فراق دوست خبر دادم آن غراب
رنگ غراب داشت زمانه سیاه ناب
چونانکه از نشیمن بر بانگ تیر و زه
بجهد غراب ناگه جستم ز جای خواب
از گریه چون غرابم آواز در گلو
[...]
ای تیغ تو کشیده ترا ز تیغ آفتاب
ای نجم دین و از تو به کفر اندر اضطراب
با همت تو وهم نداند برید راه
با هیبت تو دهر نیارد چشید خواب
حکم ترا مطیع بود روز و شب فلک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.