گنجور

 
اثیر اخسیکتی

در خون دل نشاندم روی ازفراق رویش

قدی چو سرو گردم موی از فراق رویش

جوئی است ز آب خضرش، در چشمه لب من

بر شیب رخ براندم، جوی از فراق رویش

تا آب صبح صادق، رویش بگشت برشب

بر خاک تیره دادم، خوی از فراق رویش

در لاله می، نه بینم رنگ از وصال رنگش

وز گل نمی پذیرم بوی از فراق رویش

بی گوی غبغب او چوگان قد اثیر است

چوگان هربلا را، گوی ازفراق رویش

ای عشق یکزمان زدل من نفورباش

ای دل چو عاشقی به بلاها صبور باش

عشق آتشی است کاب دودیده شراراوست

دادمت پند و گفتمت زین کاردور باش

دیوانه وار بسته زنجیر زلف باش

پروانه وار سوخته نارو نور باش

گاهی بسان آتش سوزان زبانه زن

گاهی میان آتش سوزان بخور باش

ای عاشقی که موی شکافی بکار عشق

ز آهن شکاف غمزه خوبان، حذور باش