گنجور

 
اثیر اخسیکتی

امید وصل غم روز هجر چون شب شمع

ز سوز سینه لبم خشک و دیده تر دارد

امید وصل ز دل پرس و درد هجر زجان

که هر کسی ز غم خویشتن خبر دارد

بذوق جان سخن تلخ تو خوش است زقند

از آنکه بر لب شیرین او گذر دارد

اگرچه بس خوش و شیرین بود شکر لیکن

حلاوت لب تو لذت دگر دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode