اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

یار دست جور در جان میکند

زانکه کار جان بمرجان میکند

ناوک مژگان کافر مذهبش

رخنه در شمشیر ایمان میکند

حلقه زنجیر زلفش هر شبی

آفتابی را به زندان میکند

هر که او دامن به مهرش باز داد

خون خلقش بر گریبان میکند

کافری های دو زلفش هر دمی

قصد جان صد مسلمان میکند

هر دو عالم برنمیگیرد به جنس

چون بهای بوسه ارزان میکند

نیم صبری بی لب و دندانش دل

از بن سی و دو دندان میکند