من خاکِ چنان بادم کو زلفِ تو جنباند
در آتشم از آبی کاندامِ تو را ماند
مه در گرو خوبی، از عکس بَناگوشت
ششدر بفره خواهد اول بر او راند
توفیر دل و دیده، از روی تو این باشد
کاین بیند و خون گرید آن خواهد و نتواند
چشمت چو مرا بیند، گوید که بننشینی
تا غمزه خونخوارم جائیت بننشاند
زینسان که به بیدادی، تو دست بر آوردی
جز یارب مظلومان، دست تو که پیچاند؟
دردت چه نهان دارم؟ کز تخته رخسارم
هرکس که مرا بیند چون آب فرو خواند
گویند نمیداند حال تو اثیر، آن بت
من صنعت او دانم؛ میریزد و میداند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند
دیوانه کجا خسبد دیوانه چه شب داند
نی روز بود نی شب در مذهب دیوانه
آن چیز که او دارد او داند او داند
از گردش گردون شد روز و شب این عالم
[...]
نسیم صبح میخواهم که شاخ گل بجنباند
بسرو قامت ساقی گل صد برگی افشاند
بردوخت خدنگش تن او باز فرس میراند
آشفت عمودش مغز او نیز رجز میخواند
با نوک رکاب از زین گردان بهوا پراند
ناگاه کمانداری آبش بزمین افشاند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.