گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای مرهم هر سینه‌ی مجروح لب تو

فرسوده قدم‌های دلم در طلب تو

گم کرد سر رشته‌ی تدبیر دلم باز

در طره سرگمشده‌ی بلعجب تو

چون تار طراز است شب و روز تن من

تا بر طرف روز تنیده‌ست شب تو

چون لاله دلم چهره به خون شست چو بگرفت

سبزه طرف چشمه‌ی حیوان لب تو

من بنده نویسد به تو سلطان کواکب

تا خسرو خوبان جهان شد لقب تو

ای حور پریزاده بر این حسن و طراوت

از آدمیان نیست همانا نسب تو

درساخته‌ام با غم تو، روی همین است

چون جز ز غم من نفزاید طرب تو

بیداد سه ساله که اثیر از همدان برد

تقدیر الهی بُد و باقی سبب تو

 
 
 
ربات تلگرامی عود
بابافغانی

هرگز بکسی باز نشد چشم و لب تو

آه ای پسر از این همه شرم و ادب تو

ما خود ز ندامت سرانگشت گزیدیم

تا روزی دندان که باشد رطب تو

نزدیک رسم، رانی و از دور زنی تیر

[...]

صائب

شد رعشه پیری پر و بال طلب تو

یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو

انگور شود غوره چو بسیار بماند

شد غوره درین باغ ز مهلت عنب تو

پیری که زدی آب بر آتش دگران را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه