گنجور

 
اثیر اخسیکتی

در فراق تو سوخت این جگرم

تا چو بخت اندر آمدی، ز درم

کرده صد چشم گرچه چون نرگس

در گل عارض تو می نگرم

هم ز خود باورم کسی نکند

خبرت هست، سخت بی خبرم

می نماید که بخت بیدار است

یا من خیره سر، بخواب درم

ای بسا شب، که بود بی رویت

روی بر خاک راه چون سحرم

وقت آنست اگر بخواهد خواست

خشک چنگ تو عذر چشم ترم

 
 
 
مسعود سعد سلمان

تیر و تیغست بر دل و جگرم

غم و تیمار دختر و پسرم

هم بدینسان گدازدم شب و روز

غم و تیمار مادر و پدرم

جگرم پاره است و دل خسته

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

عمر بی‌تو به سر چگونه برم

که همی بی‌تو روز و شب شمرم

خونها از دو دیده پالودم

رخنه رخنه شد از غمت جگرم

تو ز شادی و خرمی برخور

[...]

نصرالله منشی

آب صافی شده ست خون دلم

خون تیره شدست آب سرم

بودم آهن کنون ازو زنگم

بودم آتش کنون ازو شررم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از نصرالله منشی
خاقانی

ز آفت روزگار بر خطرم

هرچه روز است تیره روزترم

همچو خرچنگ طالع خویشم

که همه راه باز پس سپرم

دور گردون گسست بیخ و بنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه