هرغم که دهد عشق تو من خار ندارم
بی تو علم الله که جز این کار ندارم
دور از شب زلفین تو مرگ دل من باد
آنروز، کش از درد تو، تیمار ندارم
از عشق تو خوارم، نه که خود عزم من آنست
من خواری عشق تو، چنین خوار ندارم
از دیده چه شک باشد، اگر خون نفشانم
وز ناله چه عذر آرم اگر، زار ندارم
گوئی که زر خشک همی با مر داری
برگشتم از این یارب زنهار ندارم
هان روی چو زر خواهی هان سنگ و ترازو
در کیسه نه زین باری بسیار ندارم
بل تا چو کمر دست در آرم به میانت
من نیر مسلمانم و زنار ندارم
گفتی که اثیرا قدر این کار نداری
گر راست همی خواهی نهمار ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا
جز آرزوی صحبت تو کار ندارم
یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال
زان جز غم روی توفیاوار ندارم
دکان ترا جز فلک شمس ندانم
[...]
ای شاه ، بجز خدمت تو کار ندارم
جز مدح تو با خاطر خود یار ندارم
در سایهٔ زنهار تو یک ذره مخافت
از حادثهٔ عالم غدار ندارم
نازی ، که نه از تست بجز رنج ندانم
[...]
عاشق شدم و محرم این کار ندارم
فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم
آن عیش که یاری دهدم صبر ندیدم
وان بخت که پرسش کندم یار ندارم
بسیار شدم عاشق و دیوانه از این پیش
[...]
یار آمد و من طاقت دیدار ندارم
از خود گله ای دارم و از یار ندارم
شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد
باری، خبر از طعنه اغیار ندارم
گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح
[...]
جز ناله رفیقی من بیمار ندارم
فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.