گنجور

 
اثیر اخسیکتی

بی تو با یک دل، غم دل مانده‌ام

دست بر سر، پای در گل مانده‌ام

هر کسی را، یادلی یا دلبری‌ست

من چرا، بی‌دلبر و دل مانده‌ام

دست گیریدم، که سخت افتاده‌ام

چاره سازیدم، که مشکل مانده‌ام

یار با هر ناقصی شاد است و بس

من به غمخواری چو کامل مانده‌ام

صد دعا، در سینه دارد آن مگیر

من بدین یک نفس حاصل مانده‌ام

دخل و خرجی نیست بس وافر که من

در غم باقی و فاضل مانده‌ام

چون کنم آسان گذارم چون اثیر

تا در این ده روزه منزل مانده‌ام

 
 
 
زبان با ترانه