گنجور

 
اثیر اخسیکتی

تا نفس عیسوی زاد نسیم از دهان

مرده ی یکساله شاخ یافت دگر ره روان

قطره چو پیگان گری است، بر زره آبگیر

غنچه چو زوبین زده است بر سپر گلستان

عربده آغاز کرد بلبل سر مست باز

تا گل پوشیده روی، چهره نمود از نهان

پرده بود ناله ساز، خاصه به جشنی چین

ناله بود پرده سوز خاصه به درد چنان

ز آینه ئی بود میغ، حامله گشته ز بحر

لاجرمش می برد شعشعه گیسو گشان

بوالهوسی عشق باز، نیست به از عند لیب

هم نفسی به نشین، نیست به از بوستان

خانه خدای خمول، سبزه تازه لقاست

گونه بگرداندش، زحمت هیچ ایرمان

سرو خضر صدره خواست سرخی رخسار باغ

باد که عیسی دم است گفتش، سر سبز هان

ماشطه لفظ شاه، کله زد اندر چمن

طره شمشاد را، کرد رخ ضیمران

اختر برج قبول گوهر درج بتول

اختر گردون بقا گوهر دریا بنان