گنجور

 
اثیر اخسیکتی

چو رفت شاه کواکب ببار گاه حمل

هزار نقش بر آورد کار گاه عمل

محاسبان صبا باز خامه جعد کنند

گشند بر رخ تقویم بوستان جدول

شکوه عقد ثریا دهد بکردن شاخ

خوید صدره خارا برد بقامت تل

نه تیر نقرس یخ، پای آب دارد لنک

نه تیر فالج وی، دست شاخ دارد شل

بریزد از حدق ابر تر دماغ، سرشک

برون شود از سر خاک خشک مغز، خلل

گیا، گر شمه کند با هزار رنگ حلی

درخت جلوه کند با هزار گونه حلل

صبا بساط بروبد بهار را به عذار

شعاع هودج سازد، بخار را ز مقل

بعون سکه میمون شاه باز دهد

درست مشرقی از صبحت عیار دغل

چو شه به تخت برآید به جشن نوروزی

بصر مشاهده دریابد آفتاب حمل

شهاب نصرت پیکان، سپهر دولت مهر

سحاب بحر بنان، چرخ آفتاب محل

پناه دوده سلجوق رکن دینی و دین

که در جهان بسیط است عالمی مجمل

خدایگان جهان ارسلانشه غازی

که ملک راست ز الب ارسلان رفته بدل

شهی که زلزله گرز گاو پیگر اوست

که لرزه در جگر خاک می نهد زوحل

هوای بزم ز ریحان خلق اوست ارم

بنای فتنه ز باران تیغ اوست طلل

اگر نه سد وفاقش جهان حصار کند

اساس کون ز سیل فنا شود مختل

نظام دهر، ز تائید عدل اوست چنانک

نظام دور، ز تائید جنبش اول

بیک اشارت تیغش، که باد نافذ حکم

قضا بزاویه عزل در خزد مهمل

شکوه اوست، وگرنه محاسبان قدر

کشیده اند، بر جمع کانیات بطل

بحکم آنک زبردست مفتی فلک است

نشست برهمن سال خورده خواجه زحل

عجب نباشد اگر انتقام طالع شاه

گرفته ریش زحل را فرو زده بوحل

زهی گشاده بتو چشم دوده سلجوق

زهی شکفته بتو شرع احمد مرسل

حسامت از زفر چرخ برکشیده سبال

خدنکت از حد مهر برگرفته سبل

ز اقتدای بقای تو پای نا ممکن

چوموی بر کف دست وچومغزدرسر کل

بدیده رای تو صد بار صورت تقدیر

به چشم ماضی، در پرده های مستقبل

سبک عنانی عزم تو خاصیت بنمود

نشست در عرق آتشین فلک ز عجل

گران رکابی حزم تو مایه داد بطبع

سکون اصل پذیرفت مرکز منعل

طبیب علت بیمار تیغ هندی توست

که واخرید بیک قصدش از هزار علل

هر آبروی که از خاک بارگاه تو نیست

به هیچ کار نیاید چو آب مستعمل

خدایگانا، بهر نبات ملک بهار

که نشر کرد از ابر فضای سهل و جبل

بدست لهو و طرب قلعه ئی بناافکن

که غم نیابد گرد فصیل او مدخل

کنون که بر در دهلیز پرده های دماغ

شراب و عقل بهم بر زنند دست جدل

گل نشاط ز باد سماع یابد روح

گل عذار ز زلف شراب گیرد طل

دو پیگر فلک تن که حس مشترک است

یکی شوند ز مستی چو مدرک احول

تومی، ز دست غزالی ستان در این موسم

که چابک آید بر قد او قبای غزل

برنده تر سر مژگان او ز تیغ قضا

کشنده تر دُم زلفین او ز قد امل

تو شاد و خرم در تاب دوستکامی او

سر زمانه گران کرده رطل پنج رطل

گهی روایت آب قصیده های رهی

بخاک بر زده ناموس اعشی و اخطل

هزار جشن چنین را بفرخی کرده

ضمان عمر تو حفظ خدای عزوجل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode