گنجور

 
اهلی شیرازی

نیشکر قامت من آنکه دل من دارد

سبز تلخی است که شیرینی ازو می بارد

تا چه برمیدهد آخر غم آن سرو که دل

روزگاری است که این تخم بلا میکارد

شکرین لعل لبش را سپه خط چو گرفت

چون مگس عاشق مسکین پس سر میخارد

آخر ای همنفسان کیست که از راه کرم

خاری از پای من سوخته بیرون آرد

بار دل چند کشی اهلی ازین سنگدلان؟

باری از جان تو این بار خدا بردارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode