ابر سودای تو آن لحظه که توفان بارد
دل دیوانه ما جان بجوی نشمارد
تخم سودای تو در بهر یقین افشاندم
دل شناسد که: ازین بحر چه بر می دارد؟
زاهد از شیوه تقلید درین مزرع عمر
من ندانم چه درودست و چها می کارد؟
واعظ از مستی عشاق ندارد خبری
در چنین معصره ای غوره چه می افشارد؟
باد می آید و از کوی تو دارد خبری
دل و جانها همه خون، تا چه خبر می آرد؟
دل ما را بصفا وصل تو جان می بخشد
جان مارا بجفا هجر تو می آزارد
قاسمی، هر که دراین کوچه در آمد سر باخت
غیر آن زاهد ترسیده که سر می خارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تجربه عشق و امید به وصال معشوق سخن میگوید. او به توفان احساسات و دیوانگیاش اشاره میکند که در جستجوی معشوق است و دلش دلمشغولیهای عشق را درک میکند. شاعر همچنین به انتقاد از زاهدان و واعظانی میپردازد که از حقیقت عشق و مستی عاشقان بی خبرند. باد به عشق و خبرهای مربوط به معشوق اشاره میکند و دل و جان آدمی را تحت تأثیر قرار میدهد. در نهایت، شاعر به ناکامیهای عاشقان در این راه اشاره میکند و از ترس زاهدان میگوید که از عشق دوری میکنند.
هوش مصنوعی: ابری که در جستجوی توست، در زمانی که طوفان باران میبارد، دل دیوانه ما را نادیده میگیرد و به فکر جان خود نیست.
هوش مصنوعی: من به خاطر یقین و تحقق عشق تو، دلم را مثل دانههای امید در دریا افکندم. دلم میداند که از این دریا چه چیزهایی میتواند به دست آورد؟
هوش مصنوعی: زاهد، نمیدانم که در زندگی من چه چیزی را میکارد و چهگونه باید عمل کند، زیرا فقط به تقلید عادت کرده است.
هوش مصنوعی: واعظ هیچ اطلاعی از حال و هوای عاشقان ندارد. در چنین فضایی، بیان مسائلی مثل ممنوعیت و نهی کردن، بیفایده است.
هوش مصنوعی: باد می وزد و از مسیر تو پیامی میآورد. دلها و جانها در انتظارند تا ببینند چه خبری خواهد آورد.
هوش مصنوعی: دل ما به خاطر وصال تو پر از صفا و شادی میشود، ولی از بیمحبتی و جدایی تو، جان ما رنج میبرد.
هوش مصنوعی: هر کس که به این کوچه پا میگذارد، باختش حتمی است به جز آن زاهدی که از سر دردسرها میترسد و فقط سر خود را میخاراند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر همی فرعون قوم سحره پیش آرد
رسن و رشتهٔ جنبیده به مار انگارد
بالله و بالله و بالله که غلط پندارد
مار موسی همه سحر و سحره اوبارد
هر نسیمی که به من بوی خراسان آرد
چون دم عیسی در کالبدم جان آرد
دل مجروح مرا مرهم راحت سازد
جان پر درد مرا مایه درمان آرد
گوئی از مجمر دل آه اویس قرنی
[...]
هر خردمند که او را درم و سیم بود
خویشتن خوش بخورد یا نه ، نگاهش دارد
بدگر کس ندهد برطمع سود که او
می خورد فارغ و این خیره قفا میخارد
عمر از آن در طرب و ناز گذارد نرگس
[...]
فلک آنست که یکروز بپایان نبرد
تا دلم را ببلای چو شبی نسپارد
روز روشن ز شب تیره سیه تر گردد
گر ز حالم رقمی عقل بر او بنگارد
کرده روزم چو شب تیره ولی صبح دلم
[...]
دلم از جور تو بسیار شکایت دارد
وقت آن شد که شکایت بحکایت آرد
مدتی بود که اندر هوست جان می داد
وقت آن شد که بدیدار تو جان بسپارد
آرزوی تو، که صد جان گرامی ارزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.