گنجور

 
اهلی شیرازی

کس از فراغ تو عیش و فراغ را چکند

می طرب چه خورد گشت باغ را چکند

کجا فراغ بود بی رخ تو عاشق را

وگر فراغ بود هم فراغ را چکند

به نوبهار نشاط است باغ و صحرا خوش

خزان رسیده غم باغ و راغ را چکند

دماغ کشته غم را بخور عود چه سود

شنید غمزده عطر دماغ را چکند

غبار غم بزبان گر نیاورد عاشق

چو شمع در غم او سوز و داغ را چکند

ز مهر روی تو اهلی چو شمع شب همه شب

بسوز و گریه خوش است او فراغ را چکند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode