گنجور

 
اهلی شیرازی

دلا، ز تخت سلیمان کسی چه یاد دارد

که عاقبت ببرد باد آنچه باد آرد

مگر نسیم قبولم چو غنچه بنوازد

که کار بسته من روی در گشاد آرد

چو آفتاب کسی کو بلند همت شد

ز سنگ خاره برون گوهر مراد آرد

اگر نه مستی عشق آورد فراموشی

بوصل دل ننهد هرکه هجر یاد آرد

به نیم جرعه عیشی که میکشی خوشباش

که گر زیاده کنی دردسر زیاد آرد

منال اهلی از آن مه که در شریعت عشق

گناه از طرف آن بود که داد آرد