گنجور

 
اهلی شیرازی

چون ننالم که ز عشقم همه بیداد رسد

بجز از ناله زارم که به فریاد رسد

صورت چین که به آرایش نقاش کسی است

کی بزیبایی آن حسن خدا داد رسد

مرهمی نه بدل از خنده شیرین ورنه

از ترشرویی شیرین چه بفرهاد رسد

شاخ طوبی نتواند به تو ایشیخ رسید

چکند شاخ گیاهی که بشمشاد رسد

با غم روی تو آسوده و مجموع دلم

آه گر زلف پریشان تو با باد رسد

آه من خاطر مجموع پریشان سازد

دور باد آنکه بدان سرودل آزاد رسد

زهر چشمی بنما اهلی دلسوخته را

تا بیک چشم زدن در عدم آباد رسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

چون کسی نیست که از عشق تو فریاد رسد

چه کنم صبر کنم گر ز تو بیداد رسد

گر وصال تو به ما می‌نرسد ما و خیال

آرزو گر به گدایان نرسد یاد رسد

چه رسیدست به لاله ز رخت جز حسرت

[...]

فضولی

چه عجب گر به دل از تیغ تو بیداد رسد

شیشه را حال چه باشد که به فولاد رسد

هر دم از هجر تو بر چرخ رسانم فریاد

به امیدی که مگر چرخ به فریاد رسد

مکن از آه من اکراه که شمع رخ تو

[...]

کلیم

نه مرا خاطر غمگین نه دل شاد رسد

بمن آخر چه ازین عالم ایجاد رسد

ای جرس تا بکی از ناله گلو پاره کنی

کس درین بادیه دیدیکه بفریاد رسد

ایخوش آن صید که کس گر نرسد بر سر او

[...]

صائب تبریزی

تا کیم نوحه به گوش از دل ناشاد رسد؟

تا نظر باز کنم ناوک بیداد رسد

بر سر هر گره زلف تو لرزم که مباد

دست خشکیده ای از جانب شمشاد رسد

می شود دل نشود مضطرب از آمدنت؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه