گنجور

 
اهلی شیرازی

چون ننالم که ز عشقم همه بیداد رسد

بجز از ناله زارم که به فریاد رسد

صورت چین که به آرایش نقاش کسی است

کی بزیبایی آن حسن خدا داد رسد

مرهمی نه بدل از خنده شیرین ورنه

از ترشرویی شیرین چه بفرهاد رسد

شاخ طوبی نتواند به تو ایشیخ رسید

چکند شاخ گیاهی که بشمشاد رسد

با غم روی تو آسوده و مجموع دلم

آه گر زلف پریشان تو با باد رسد

آه من خاطر مجموع پریشان سازد

دور باد آنکه بدان سرودل آزاد رسد

زهر چشمی بنما اهلی دلسوخته را

تا بیک چشم زدن در عدم آباد رسد