گنجور

 
صائب تبریزی

تا کیم نوحه به گوش از دل ناشاد رسد؟

تا نظر باز کنم ناوک بیداد رسد

بر سر هر گره زلف تو لرزم که مباد

دست خشکیده ای از جانب شمشاد رسد

می شود دل نشود مضطرب از آمدنت؟

دست و پا گم نکند صید چو صیاد رسد؟

جگرم تازه نشد از گهرافشانی ابر

مگر این سوخته را برق به فریاد رسد

مور شو مور، که حکمت به سلیمان گذرد

گر به صحرای تو با لشکر ایجاد رسد

نرود کاوش رشک از دل عاشق که هنوز

ناله تیشه به گوش از دل فرهاد رسد

بر سر قسمت تیغ و قلم آید چو قضا

منشی ظلم ترا خامه فولاد رسد

رو به دل بردن صائب چو کند چهره او

از دو جانب سپه زلف به امداد رسد

 
 
 
انوری

چون کسی نیست که از عشق تو فریاد رسد

چه کنم صبر کنم گر ز تو بیداد رسد

گر وصال تو به ما می‌نرسد ما و خیال

آرزو گر به گدایان نرسد یاد رسد

چه رسیدست به لاله ز رخت جز حسرت

[...]

اهلی شیرازی

چون ننالم که ز عشقم همه بیداد رسد

بجز از ناله زارم که به فریاد رسد

صورت چین که به آرایش نقاش کسی است

کی بزیبایی آن حسن خدا داد رسد

مرهمی نه بدل از خنده شیرین ورنه

[...]

فضولی

چه عجب گر به دل از تیغ تو بیداد رسد

شیشه را حال چه باشد که به فولاد رسد

هر دم از هجر تو بر چرخ رسانم فریاد

بامیدی که مگر چرخ بفریاد رسد

مکن از آه من اکراه که شمع رخ تو

[...]

کلیم

نه مرا خاطر غمگین نه دل شاد رسد

بمن آخر چه ازین عالم ایجاد رسد

ای جرس تا بکی از ناله گلو پاره کنی

کس درین بادیه دیدیکه بفریاد رسد

ایخوش آن صید که کس گر نرسد بر سر او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه