گنجور

 
اهلی شیرازی

شادم اگرچه خاطرم اندوهگین ازوست

کم شادی ییست این که دل من حزین ازوست

بر ما نظر بگوشه چشمی نمیکند

ما را اگرچه چشم وفا بیش ازین ازوست

او قصد کشتن از پی ناکامی ام کند

غافل ازین که کام دل من همین ازوست

در حسن کی به خرمن گل نسبتش رواست

خورشید من که خرمن خوشه چین ازوست

آن پاکدامن آینه اش بی غبار باد

کاین پاکدیده را نظر پاک بین ازوست

اهلی بهوش باش که در جام گردش است

زهر هلاک و دل طمعش انگبین ازوست